سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد دلُمه به کی بگُم؟

اینجا همه چیز خلاقانه، منطقی و به‌حق انجام می‌شود.

آن هم درست در مقابل چشم معشوقه ی حافظ

این مطلب در پایگاه گروهی هم تبار در بخش اشعار کلاسیک نیز منتشر شده است.
امیدوارم قبول طبعتان باشد ... من بعدز مدتها آدم دوباره
مهم نیست کسی باشد یا نباشد ...از اینجا خاطراتی دارم که همانها برایم یک دنیا ارزش دارند ...شما هم اگر آمدید قدمتان بروی چشم . همین
و اما عشق!...
 
گاهی غم می آید و زل می زند توی چشم های دلت

همان "غم مبهم" ی که قیصر هم گفت ...

همان "لنگر تسکین"

همان "تکانهای ساده ی دل"...

 

زل می زند؛

در این روز های پست و پسا!

آن هم درست در مقابل "چشم" معشوقه ی حافظ...

و تازه می فهمی که هنوز هزار سال از قرن هفتم هجری عقب ی ... وسط قرون وسطی!

 

غم آنقدر زل می زند

تا ستون دلت! ویران شود!

با نیروی چشم هزار مرتاز هندی

و هرّی می ریزد پائین...

غ ز ل  

غزلی زاده می شود

تا همه ی بار دلت را یکجا به دوش بکشد

و دلت را دوباره برپا کند

 

تو در همان لحظاتی که از گریه پُری

بی اختیار در خاطرات سر می خوری

و می افتی توی غزل ...

و مرغ دلت پَر می کشد ...

برای سربریدن!

 

در این دقایق آخر که من ز گریه پُرم

بذار مرغ دلم را برات سرببرم

 

نشد همان غزلی را که گفته بودم بعد ...

میان خاطره های تو بلکه سُر بخورم!

 

تو با بزاق ترحم نشور دامن من

خودم ز اشک صداقت شبیه آب کُرم

 

آهای  سرزده مهمانِ بی خبر رفته ...

منم که عاشقتم، نه...! ، به کی قسم بخورم

 

و جای دست کثیفی به ویترین نگات...

اگرکه لکه ننگم ببخش،اگر که ! ُ!!

-

مباد دست پلیدی به شانه ات هرگز

به دست های نجیب خدات می سپرم

تمام غصه ی من یک طرف، و اینکه نشد...

نشد که مرغ دلم را برات سر ببرم